خاقانی (قصاید)/دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند) از خاقانی |
' |
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند | وز یار یادگار دلم یاد کرد ماند | |
بر شاخ عمر برق گذشت و خزان رسید | یک نیمه زو سیاه و دگر نیمه زرد ماند | |
بر نخل بخت و گلبن امیدم ای دریغ | خار بلا بماند، نه خرما نه ورد ماند | |
عمرم بشد به پای شب و روز و غم گذاشت | موکب دو اسبه رفت و همه راهگرد ماند | |
دل نقشی از مراد چو موم از نگین گرفت | یک لحظه جفت بود و همه عمر فرد ماند | |
گردون نبرد ساخت به خونریز با دلم | در دیده خون دل ز نشان نبرد ماند | |
خاقانیا چه ماند تو را کاندهش خوری؟ | کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند |