سیف فرغانی (غزلها)/دوشم اسباب عیش نیکو بود

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۰:۳۰ توسط Farhad (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سیف فرغانی (غزلها) (دوشم اسباب عیش نیکو بود)
از سیف فرغانی
'


دوشم اسباب عیش نیکو بود خلوتم با نگار دلجو بود
اندر آن خلوت بهشت آیین غیر من هر چه بود نیکو بود
با دلارام من مرا تا روز سینه بر سینه روی بر رو بود
سخنش چاشنی شکر داشت دهنش پسته‌ی سخن‌گو بود
نکنی باور ار تو را گویم که چه سیمین بر و سمن بو بود
بود در دست شاه چون چوگان آن که در پای اسب چون گو بود
آسیای مراد را همه شب سنگ بر چرخ و آب در جو بود
من به نور جمال او خود را چون نکو بنگریستم او بود
زنگی شب چراغ ماه به دست پاسبان وار بر سر کو بود
دوری از دوست، سیف فرغانی! گر ز تو تا تو یک سر مو بود