مثنوی معنوی/بیان آنک هرچه غفلت و غم و کاهلی و تاریکیست همه از تنست کی ارضی است و سفلی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (بیان آنک هرچه غفلت و غم و کاهلی و تاریکیست همه از تنست کی ارضی است و سفلی) از مولوی |
' |
غفلت از تن بود چون تن روح شد | بیند او اسرار را بی هیچ بد | |
چون زمین برخاست از جو فلک | نه شب و نه سایه باشد نه دلک | |
هر کجا سایهست و شب یا سایگه | از زمین باشد نه از افلاک و مه | |
دود پیوسته هم از هیزم بود | نه ز آتشهای مستنجم بود | |
وهم افتد در خطا و در غلط | عقل باشد در اصابتها فقط | |
هر گرانی و کسل خود از تنست | جان ز خفت جمله در پریدنست | |
روی سرخ از غلبه خونها بود | روی زرد از جنبش صفرا بود | |
رو سپید از قوت بلغم بود | باشد از سودا که رو ادهم بود | |
در حقیقت خالق آثار اوست | لیک جز علت نبیند اهل پوست | |
مغز کو از پوستها آواره نیست | از طبیب و علت او را چاره نیست | |
چون دوم بار آدمیزاده بزاد | پای خود بر فرق علتها نهاد | |
علت اولی نباشد دین او | علت جزوی ندارد کین او | |
میپرد چون آفتاب اندر افق | با عروس صدق و صورت چون تتق | |
بلک بیرون از افق وز چرخها | بی مکان باشد چو ارواح و نهی | |
بل عقول ماست سایههای او | میفتد چون سایهها در پای او | |
مجتهد هر گه که باشد نصشناس | اندر آن صورت نیندیشد قیاس | |
چون نیابد نص اندر صورتی | از قیاس آنجا نماید عبرتی |