مثنوی معنوی/دانستن شیخ ضمیر سایل را بی گفتن و دانستن قدر وام وامداران بی گفتن کی نشان آن باشد کی اخرج به صفاتی الی خلقی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (دانستن شیخ ضمیر سایل را بی گفتن و دانستن قدر وام وامداران بی گفتن کی نشان آن باشد کی اخرج به صفاتی الی خلقی) از مولوی |
' |
حاجت خود گر نگفتی آن فقیر | او بدادی و بدانستی ضمیر | |
آنچ در دل داشتی آن پشتخم | قدر آن دادی بدو نه بیش و کم | |
پس بگفتندی چه دانستی که او | این قدر اندیشه دارد ای عمو | |
او بگفتی خانهی دل خلوتست | خالی از کدیه مثال جنتست | |
اندرو جز عشق یزدان کار نیست | جز خیال وصل او دیار نیست | |
خانه را من روفتم از نیک و بد | خانهام پرست از عشق احد | |
هرچه بینم اندرو غیر خدا | آن من نبود بود عکس گدا | |
گر در آبی نخل یا عرجون نمود | جز ز عکس نخلهی بیرون نبود | |
در تگ آب ار ببینی صورتی | عکس بیرون باشد آن نقش ای فتی | |
لیک تا آب از قذی خالی شدن | تنقیه شرطست در جوی بدن | |
تا نماند تیرگی و خس درو | تا امین گردد نماید عکس رو | |
جز گلابه در تنت کو ای مقل | آب صافی کن ز گل ای خصم دل | |
تو بر آنی هر دمی کز خواب و خور | خاک ریزی اندرین جو بیشتر |