خواجوی کرمانی (غزلیات)/آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر) از خواجوی کرمانی |
' |
آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر | و آنکه قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر | |
هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان | تشنهی چشمهی نوش تو ز نیشش چه خبر | |
هر کرا شیر ز پیش آید و شمشیر از پس | چون بود کشتهی عشق از پس و پیشش چه خبر | |
گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بیش | مست پیمانه مهر از کم و بیشش چه خبر | |
اگر از خویش نباشد خبرم نیست غریب | در جهان هر که غریبست ز خویشش چه خبر | |
از دل ریشم اگر بی خبری معذوری | کانکه مجروح نگشتست ز ریشش چه خبر | |
تو چنین غافل و جان داده جهانی ز غمت | گر چه قصاب ز جاندادن میشش چه خبر | |
چه دهد شرح غمت در شب حیرت خواجو | شمع دلسوخته از آتش خویشش چه خبر |