خواجوی کرمانی (غزلیات)/با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم) از خواجوی کرمانی |
' |
با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم | با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم | |
تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی دگر | مردم چو شمع انجمن وز انجمن باز آمدم | |
گفتم ببینم روی او یا راه یابم سوی او | رفتم ز جان در کوی او وز جان و تن باز آمدم | |
از عشق آن جان جهان بگذشتم از جان و جهان | وز مهر آن سرو روان از نارون باز آمدم | |
چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان | رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم | |
تا برگ گلبرگ رخش دارم ندارم برگ گل | تا آمدم در کویش از طرف چمن باز آمدم | |
میرفت و میگفت ای گدا از من بیازردی چرا | گر زانکه داری ماجرا بازآ که من باز آمدم | |
وقتی اگر من پیش ازین با خود ز راه بیخودی | گفتم کزو باز آیم از باز آمدن باز آمدم | |
خواجو به کام دوستان سوی وطن باز آمدی | ای دوستان از آمدن سوی وطن باز آمدم |