دیوان شمس/به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم) از مولوی |
' |
به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم | چه مانی تو بدان صورت که از مردم شنیدستم | |
چنین باغی در این عالم نرستهست و نروید هم | نه در خواب و نه بیداری چنین میوه نچیدستم | |
دعای یک پدر نبود دعای صد نبی باشد | کز این سان دولتی گشتم بدین دولت رسیدستم | |
شنیدم ز آسمان روزی که دارم از غمت سوزی | ز رفعتهای سوز او در این گردش خمیدستم | |
مرا می گوید اندیشه ز عشق آموختم پیشه | ز عدل دوست قفلستم ز لطف او کلیدستم | |
گرفته هر یکی ذره یکی آیینه پیش رو | کز آن آیینه گر این را به نرخ جان خریدستم | |
کدام است او یکی اویی همه اوها از او بویی | که از بعدش یزیدستم ز قربش بایزیدستم | |
بگفتم نیشکر را من که از کی پرشکر گشتی | اشارت کرد سوی تو کز انفاسش چشیدستم | |
به جان گفتم که چون غنچه چرا چهره نهان کردی | بگفت از شرم روی او به جسم اندر خزیدستم | |
جهان پیر را گفتم که هم بندی و هم پندی | بگفتا گر چه پیرم من ولیک او را مریدستم | |
چو سوسن صد زبان دارد جهان در شکر و آزادی | کز آن جان و جهان خورش مزید اندر مزیدستم | |
بهار آمد چو طاووسی هزاران رنگ بر پرش | که من از باغ حسن او بدین جانب پریدستم | |
ز بهر عشرت جانها کشیدم راح و ریحانها | برای رنج رنجوران عقاقیری کشیدستم | |
شبی عشق فریبنده بیامد جانب بنده | که بسم الله که تتماجی برای تو پزیدستم | |
یکی تتماج آورد او که گم کردم سر رشته | شکستم سوزن آن ساعت گریبانها دریدستم | |
چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم | چو طزلق رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم | |
به دست من بجز سیخی از آن تتماج او نامد | ولی چون سیخ سرتیزم در آنچ مستفیدستم | |
به هر برگی از آن تتماج بشکفتهست نوعی گل | شکوفه کرد هر باغی که چون من بشکفیدستم | |
شکوفه چون همیریزد عقیبش میوه می خیزد | بقا در نفی دان که من بدید از نابدیدستم | |
همه بالیدن عاشق پی پالودنی آید | پی قربان همیدان تو هر آنچ پروریدستم | |
ندارد فایده چیزی بجز هنگام کاهیدن | گزافه نیست این که من ز غم کاهش گزیدستم | |
بنال ای یار چون سرنا که سرنا بهر ما نالد | از آن دمها پرآتش که در سرنا دمیدستم | |
مجو از من سخن دیگر برو در روضه اخضر | از آن حسن و از آن منظر بجو که من خریدستم |