دیوان شمس/کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم) از مولوی |
' |
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم | در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم | |
ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من | کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم | |
چو هر دم می فزون باشد ببین حالم که چون باشد | چنان میهای صدساله چنین عقلی که من دارم | |
بگوید در چنان مستی نهان کن سر ز من رستی | مسلمانان در آن حالت چه پنهان ماند اسرارم | |
مرا می گوید آن دلبر که از عاشق فنا خوشتر | نگارا چند بشتابی نه آخر اندر این کارم | |
چو ابر نوبهاری من چه خوش گریان و خندانم | از آن میهای کاری من چه خوش بیهوش هشیارم | |
چو عنقا کوه قافی را تو پران بینی از عشقش | اگر آن که خبر یابد ز لعل یار عیارم | |
منم چو آسمان دوتو ز عشق شمس تبریزی | بزن تو زخمه آهسته که تا برنسکلد تارم |