سعدی (باب دهم در مناجات و ختم کتاب)/مغی در به روی از جهان بسته بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دهم در مناجات و ختم کتاب) (مغی در به روی از جهان بسته بود) از سعدی |
' |
مغی در به روی از جهان بسته بود | بتی را به خدمت میان بسته بود | |
پس از چند سال آن نکوهیده کیش | قضا حالتی صعبش آورد پیش | |
به پای بت اندر به امید خیر | بغلطید بیچاره بر خاک دیر | |
که درماندهام دست گیر ای صنم | به جان آمدم رحم کن بر تنم | |
بزارید در خدمتش بارها | که هیچش به سامان نشد کارها | |
بتی چون برآرد مهمات کس | که نتواند از خود براندن مگس؟ | |
برآشفت کای پای بند ضلال | به باطل پرستیدمت چند سال | |
مهمی که در پیش دارم برآر | وگرنه بخواهم ز پروردگار | |
هنوز از بت آلوده رویش به خاک | که کامش برآورد یزدان پاک | |
حقایق شناسی در این خیره شد | سر وقت صافی بر او تیره شد | |
که سرگشتهای دون یزدان پرست | هنوزش سر از خمر بتخانه مست | |
دل از کفر و دست از خیانت نشست | خدایش برآورد کامی که جست | |
فرو رفته خاطر در این مشکلش | که پیغامی آمد به گوش دلش | |
که پیش صنم پیر ناقص عقول | بسی گفت و قولش نیامد قبول | |
گر از درگه ما شود نیز رد | پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد؟ | |
دل اندر صمد باید ای دوست بست | که عاجزترند از صنم هر که هست | |
محال است اگر سر بر این در نهی | که باز آیدت دست حاجت تهی | |
خدایا مقصر به کار آمدیم | تهیدست و امیدوار آمدیم |