سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب)/غریب آمدم در سواد حبش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب) (غریب آمدم در سواد حبش) از سعدی |
' |
غریب آمدم در سواد حبش | دل از دهر فارغ سر از عیش خوش | |
به ره بر یکی دکه دیدم بلند | تنی چند مسکین بر او پای بند | |
بسیچ سفر کردم اندر نفس | بیابان گرفتم چو مرغ از قفس | |
یکی گفت کاین بندیان شب روند | نصیحت نگیرند و حق نشنوند | |
چو بر کس نیامد ز دستت ستم | تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟ | |
نیاورده عامل غش اندر میان | نیندیشد از رفع دیوانیان | |
وگر عفتت را فریب است زیر | زبان حسابت نگردد دلیر | |
نکونام را کس نگیرد اسیر | بترس از خدای و مترس از امیر | |
چو خدمت پسندیده آرم بجای | نیندیشم از دشمن تیره رای | |
اگر بنده کوشش کند بندهوار | عزیزش بدار خداوندگار | |
وگر کند رای است در بندگی | ز جان داری افتد به خربندگی | |
قدم پیش نه کز ملک بگذری | که گر بازمانی ز دد کمتری |