مثنوی معنوی/نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را) از مولوی |
' |
چونک شیر اندر بر خویشش کشید | در پناه شیر تا چه میدوید | |
چونک در چه بنگریدند اندر آب | اندر آب از شیر و او در تافت تاب | |
شیر عکس خویش دید از آب تفت | شکل شیری در برش خرگوش زفت | |
چونک خصم خویش را در آب دید | مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید | |
در فتاد اندر چهی کو کنده بود | زانک ظلمش در سرش آینده بود | |
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان | این چنین گفتند جملهی عالمان | |
هر که ظالمتر چهش با هولتر | عدل فرمودست بتر را بتر | |
ای که تو از جاه ظلمی میکنی | دانک بهر خویش چاهی میکنی | |
گرد خود چون کرم پیله بر متن | بهر خود چه میکنی اندازه کن | |
مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان | از نبی ذا جاء نصر الله خوان | |
گر تو پیلی خصم تو از تو رمید | نک جزا طیرا ابابیلت رسید | |
گر ضعیفی در زمین خواهد امان | غلغل افتد در سپاه آسمان | |
گر بدندانش گزی پر خون کنی | درد دندانت بگیرد چون کنی | |
شیر خود را دید در چه وز غلو | خویش را نشناخت آن دم از عدو | |
عکس خود را او عدو خویش دید | لاجرم بر خویش شمشیری کشید | |
ای بسا ظلمی که بینی در کسان | خوی تو باشد دریشان ای فلان | |
اندریشان تافته هستی تو | از نفاق و ظلم و بد مستی تو | |
آن توی و آن زخم بر خود میزنی | بر خود آن دم تار لعنت میتنی | |
در خود آن بد را نمیبینی عیان | ورنه دشمن بودیی خود را بجان | |
حمله بر خود میکنی ای ساده مرد | همچو آن شیری که بر خود حمله کرد | |
چون به قعر خوی خود اندر رسی | پس بدانی کز تو بود آن ناکسی | |
شیر را در قعر پیدا شد که بود | نقش او آنکش دگر کس مینمود | |
هر که دندان ضعیفی میکند | کار آن شیر غلطبین میکند | |
میببیند خال بد بر روی عم | عکس خال تست آن از عم مرم | |
ممنان آیینهی همدیگرند | این خبر می از پیمبر آورند | |
پیش چشمت داشتی شیشهی کبود | زان سبب عالم کبودت مینمود | |
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش | خویش را بد گو مگو کس را تو بیش | |
ممن ار ینظر بنور الله نبود | غیب ممن را برهنه چون نمود | |
چون که تو ینظر بنار الله بدی | در بدی از نیکوی غافل شدی | |
اندک اندک آب بر آتش بزن | تا شود نار تو نور ای بوالحزن | |
تو بزن یا ربنا آب طهور | تا شود این نار عالم جمله نور | |
آب دریا جمله در فرمان تست | آب و آتش ای خداوند آن تست | |
گر تو خواهی آتش آب خوش شود | ور نخواهی آب هم آتش شود | |
این طلب در ما هم از ایجاد تست | رستن از بیداد یا رب داد تست | |
بیطلب تو این طلبمان دادهای | گنج احسان بر همه بگشادهای |