دیوان شمس/گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر) از مولوی |
' |
گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر | ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر | |
هم طرب سرشتهای هم طلب فرشتهای | هم عرصات گشتهای پر ز نبات و نیشکر | |
خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد | با خردم ستیز شد هین بربا از او خبر | |
خوش خبران غلام تو رطل گران سلام تو | چون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سر | |
خیز که روز میرود فصل تموز میرود | رفت و هنوز میرود دیو ز سایه عمر | |
ای بشنیده آه جان باده رسان ز راه جان | پشت دل و پناه جان پیش درآ چو شیر نر | |
مست و خراب و شاد و خوش میگذری ز پنج و شش | قافله را بکش بکش خوش سفریست این سفر | |
لحظه به لحظه دم به دم می بده و بسوز غم | نوبت تست ای صنم دور توست ای قمر | |
عقل رباست و دلربا در تبریز شمس دین | آن تبریز چون بصر شمس در اوست چون نظر | |
گر چه بصر عیان بود نور در او نهان بود | دیده نمیشود نظر جز به بصیرتی دگر |