دیوان شمس/ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد) از مولوی |
' |
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد | هر آن که توبه کند توبهاش قبول مباد | |
هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را | که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد | |
در آرزوی صباح جمال تو عمری | جهان پیر همیخواند هر سحر اوراد | |
برادری بنمودی شهنشهی کردی | چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد | |
شنیدهایم که یوسف نخفت شب ده سال | برادران را از حق بخواست آن شه زاد | |
که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی | وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد | |
مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند | از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد | |
دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز | به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد | |
غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد | که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد | |
رسید چارده خلعت که هر چهارده تان | پیمبرید و رسولید و سرور عباد | |
چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را | که خلق را برهانند از عذاب و فساد | |
کنند کار کسی را تمام و برگذرند | که جز خدای نداند زهی کریم و جواد | |
چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی | برای گم شدگان میکنند استمداد | |
دهند گنج روان و برند رنج روان | دهند خلعت اطلس برون کنند لباد | |
بس است باقی این را بگویمت فردا | شب ار چه ماه بود نیست بیظلام و سواد |