امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)/چو مه در جلوه شد با نازنینان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین) (چو مه در جلوه شد با نازنینان) از امیر خسرو دهلوی |
' |
چو مه در جلوه شد با نازنینان | به خلوت رفت از آن خلوت نشینان | |
نهان گشت از پی عاشق نوازی | کز آب گل کند گل را نمازی | |
حریر ابگون بر ماه بر بست | به گیسو چشم بد را راه بر بست | |
مکلل زیوری در خورد شاهان | بهای هر دری خرج سپاهان | |
بران بالای شهرا رای پوشید | عروسانه ز سر تا پای پوشید | |
ز بر پوشی ز مروارید شب تاب | به دوش افگند چون پروین به مهتاب | |
رخ از گلگونه چون گلنار تر کرد | به یک خنده جهانی پر شکر کرد | |
برون آمد چو از ابر آفتابی | موکل کرده بر هر غمزه خوابی | |
دولب هم انگبین هم باده در دست | دو چشم شوخ هم هشیار و هم مست | |
خمار نرگسش در فتنه جوئی | میان خواب و بیداریست گوئی | |
لبی از چشمهی حیوان سرشته | هلاک عاشقان بر وی نوشته | |
به لب زان خندهی شیرین مهیا | حیات افزای مردم چون مسیحا | |
ز مستی زلف را در هم شکسته | هزاران توبه در هر خم شکسته | |
تبی کز دیدن آن شکل و رفتار | به بستی زاهد صد ساله زنار | |
اشارت کرد سوی کار فرمای | که از نامحرمان خالی کند جای | |
پریدند آن همه مرغان دمساز | تذروی ماند و پس در چنگل باز | |
دو عاشق را فرار از دل برفتاد | نشاط کامرانی در سر افتاد | |
گرفته دست یکدیگر چو مستان | شدند از بزمگه سوی شبستان | |
نخست آن تشنه لب خشک بی تاب | دهن را ز آب حیوان کرد سیراب | |
چو فارغ شد ز شربتهای چون نوش | کشید آن سرو را چون گل در آغوش | |
چنان در بر گرفت ان قامت راست | که نقش پرنیانش از پوست برخاست | |
خدنگی زد بدان آهوی بد رام | که خون پخته جست از نافهی خام | |
به تیزی در عقیق الماس می رانند | نهالی در شکاف غنچه بنشاند | |
ز حلقه در دل شب تیر می جست | که گلگونش به جوی شیر می جست | |
نه جوی شیر بلک آن جوی خون بود | رو از فرهاد پرسش کن که چون بود | |
رهش بر سرمه دان عاج می شد | ز میلش سرمه دان تاراج می شد | |
خضر سیراب گشت اندر سیاهی | چکید آب حیات از کام ماهی | |
دهانش بر دهان و نوش بر نوش | میانش بر میان و دوش بر دوش | |
فرو خفتند هر دو سرو آزاد | چو شاخ سیمین بر برگ شمشاد |