اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود) از اوحدی مراغهای |
' |
هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود | وانکه دور افتد ازین دایره گمراه شود | |
راز خود با دل هر ذره همی گوید دوست | تا ازین واقعه خود جان که آگاه شود؟ | |
به حقیقت همه پروانهیشمع رخ اوست | روی خوبان جهان، گر به مثل ماه شود | |
گر چه بر راه دلم دام نهد از سر زلف | زان رسنها، دلم آن نیست، که در چاه شود | |
لبش از کام دلی دور نباشد، لیکن | نادر آید به کف آن دولت و ناگاه شود | |
حیرتش هر نفس آهیم بر آرد ز جگر | ترسم آیینهی دل در سر این آه شود | |
با مراد دل معشوق همی باید ساخت | کار عاشق، به نوا، خواه نشد، خواه شود | |
کاه باید که بنازد که خریداری یافت | کهربا را چه تفاخر که پی کاه شود | |
هر که دانست حکایت نتوانست از وی | عارفان را سخن اینجاست که کوتاه شود | |
اوحدی، بر درش افتادگی از دست مده | زانکه افتادگی اینجا مدد جاه شود |