نظامی (خسرو و شیرین)/نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (خسرو و شیرین) (نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ) از نظامی |
' |
نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ | ستای باربد برداشت آهنگ | |
به آواز حزین چون عذرخواهان | روان کرد این غزل را در سپاهان | |
سحرگاهان که از می مست گشتم | به مستی بر در باغی گذشتم | |
بهاری مشگبو دیدم در آن باغ | به چنگ زاغ و در خون چنگ آن زاغ | |
گل صد برگ با هر برگ خاری | به زندان کرده گنجی در حصاری | |
حصاری لعبتی در بسته بر من | حصاری قفل او نشکسته دشمن | |
بهشتی پیکری از جان سرشتش | ز هر میوه درختی در بهشتش | |
ز چندان میوههای تازه و تر | ندیدم جز خماری خشک در سر | |
پری روئی که در دل خانه کرده | دلم را چون پیری دیوانه کرده | |
به بیداری دماغم هست رنجور | کز اندیشهام نمیگردد پری دور | |
و گر خسبم به مغزم بر دهد تاب | پری وارم کند دیوانه در خواب | |
پری را هم دل دیوانه جوید | در آبادی نه در ویرانه جوید | |
همانا کان پری روی فسون سنج | در آن ویرانه زان پیچید چون گنج | |
گر آن گنج آید از ویرانه بیرون | به تاجش بر نهم چون در مکنون | |
بخواب نرگس جادوش سوگند | که غمزهاش کرد جادو را زبان بند | |
به دود افکندن آن زلف سرکش | که چون دودافکنان در من زد آتش | |
به بانگ زیورش کز شور خلخال | در آرد مرده صد ساله را حال | |
به مروارید دیباهای مهدش | به مروارید شیرین کار شهدش | |
به عنبر سودنش بر گوشه تاج | به عقد آمودنش بر تخته عاج | |
به نازش کز جبایت بینیاز است | به عذرش کان بسی خوشتر ز ناز است | |
به طاق آن دو ابروی خمیده | مثالی زان دو طغرا بر کشیده | |
بدان مژگان که چون بر هم زند نیش | کند زخمش دل هاروت را ریش | |
به چشمش کز عتابم کرد رنجور | به چشمک کردنش کز در مشو دور | |
بدان عارض کز او چشم آب گیرد | ز تری نکته بر مهتاب گیرد | |
بدان گیسو که قلعهاش را کمند است | چو سرو قامتش بالا بلند است | |
به مارافسائی آن طره و دوش | به چنبر بازی آن حلقه و گوش | |
بدان نرگس که از نرگس گرو برد | بدان سنبل که سنبل پیش او مرد | |
بدان سی و دو دانه لولو تر | که دارد قفلی از یاقوت بر در | |
به سحر آن دو بادام کمربند | به لطف آن دو عناب شکر خند | |
به چاه آن زنخ بر چشمه ماه | که دل را آب از آن چشمه است و آن چاه | |
به طوق غبغبش گوئی که آبی | معلق گشته است از آفتابی | |
بدان سیمین دو نار نرگس افروز | که گردی بستد از نارنج نوروز | |
به فندقهای سیمینش ده انگشت | که قاقم را ز رشک خویشتن کشت | |
بدان ساعد که از بس رونق و آب | چو سیمین تخته شد بر تخت سیماب | |
بدان نازک میان شوشه اندام | ولیکن شوشهای از نقره خام | |
به سیمین ساق او گفتن نیارم | که گر گویم به شب خفتن نیارم | |
به خاکپای او کز دیده بیش است | به دو سوگند من بر جای خویش است | |
که گر دستم دهد کارم به دستش | میان جان کنم جای نشستش | |
ز دستم نگذرد تا زنده باشم | جهان را شاه و او را بنده باشم |