سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب)/شبی خفته بودم به عزم سفر
نسخهٔ تاریخ ۲۷ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۹:۰۶ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب) (شبی خفته بودم به عزم سفر) از سعدی |
' |
شبی خفته بودم به عزم سفر پی کاروانی گرفتم سحر که آمد یکی سهمگین باد و گرد که بر چشم مردم جهان تیره کرد به ره در یکی دختر خانه بود به معجر غبار از پدر میزدود پدر گفتش ای نازنین چهر من که داری دل آشفتهی مهر من نه چندان نشیند در این دیده خاک که بازش به معجر توان کرد پاک بر این خاک چندان صبا بگذرد که هر ذره از ما به جایی برد تو را نفس رعنا چو سرکش ستور دوان میبرد تا سر شیب گور اجل ناگهت بگسلاند رکیب عنان باز نتوان گرفت از نشیب