سعدی (ملحقات و مفردات)/خستهی تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (ملحقات و مفردات) (خستهی تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت) از سعدی |
' |
خستهی تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟ بگذری در کوی یارم تا کنی حال دلم را همچنان کز من شنیدی پیش آن دلبر روایت یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت ای صبا آرام جانی چون رسی آنجا که دانی هم بکن گر میتوانی یک مهم ما کفایت آن بت چین و خطا را آن نگار بیوفا را گو بکن باری خدا را جانب یاری رعایت شحنهی هجر تو هر دم میبرد صبرم به یغما داد خود را هم ستانم گر کند وصلت حمایت جانستانی دلربایی پس ز من جویی جدایی خود به شیر بیوفایی پروریدستست دایت آن شکایتها که دارم از تو هم پیش تو گویم نی چه گویم چون ندارد قصهی هجران نهایت در هوای زلف بستت در فریب چشم مستت ساکن میخانه گردد زاهد صاحب ولایت هرکسی را دلربایی همچو ذره در هوایی قبلهی هرکس به جایی قبلهی سعدی سرایت