سعدی (غزلیات)/کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
' | سعدی (غزلیات) (کهن شود همه کس را به روزگار ارادت) از سعدی |
' |
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت؛ مگر مرا که همان عشقِ اولست و زیادت گَرَم جواز نباشد به پیشگاه قبولت کجا روم؟ که نمیرم بر آستان عبادت مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد که هجر و وصل تو دیدم چه جای مُوْت و اِعادت شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت! گَرَم به گوشه چشمی شکستهوار ببینی فَلَک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت بیایمت که ببینم؛ کدام زَهره و یارا؟ روم که بی تو نشینم؛ کدام صبر و جلادت؟ مرا هرآینه روزی تمام کُشته ببینی گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت اگر جنازه سعدی به کوی دوست برآرند زِهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت