سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۱۱ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سنایی غزنوی (قصاید و قطعات) (مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار)
از سنایی غزنوی
'


مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی دراز کاری دارم که هر سگی را من بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد اندر حکایت خلفا زید باهلی گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر بر نغمت سحاق براهیم موصلی کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی «هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار وینک ز نام خویش مر این را دلایلی در نحو وزن افعل لاینصرف بود نام تو احمدست به میزان افعلی ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان آخر کسی که رازی با او گشادمی امروز بس زدی پس و بسیار بدترم فردا مباد گر بود او من مبادمی خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع چشم او بی‌مردمست و جسم او بی‌مردمی احوال خود چه عرض کنیم هر زمان همی بینم مضرت تن و نقصان جان همی منزل چه سازد و چکند رخت بیشتر آن را که رفت باید با کاروان همی گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر در پیشش ار نیافتمی روی زردمی خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی