سنایی غزنوی (قصاید و قطعات)/خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید و قطعات) (خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او) از سنایی غزنوی |
' |
خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او پستهی دربار او لعل گهر پوش او کی به اشارت ز دور چشم ببیند لبش زان که نداند همی شکل لبش هوش او چشم کجا بیندش از ره صورت از آنک هست نهان جای عقل در لب خاموش او جای فرشتست و دیو چشم قوی خشم او حجلهی عقلست و جان گوش سخن کوش او گشت پر از ابرویم چشم جهانی از آنک خرمن مهرست و ماه قند ز شب پوش او مایه قهرست و لطف ناوک دلدوز او پایهی کفرست و دین جوشن و شب پوش او از سر شوخی و ناز برکشد او چشم تو گر تو ز زور و دروغ بر نکشی گوش او دی چو سناییش دید نیک بر بندگیش تا به ابد مانده گیر غاشیه بر دوش او در هوس هجر او دوزخیانند خلق شاه بهشتست و بس از بر و آغوش او سلطان بهرامشاه آنکه بود روز صید کرکس و شیر فلک پشه و خرگوش او