مسعود سعد سلمان (قصاید)/به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۲۱ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' مسعود سعد سلمان (قصاید) (به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست)
از مسعود سعد سلمان
'


به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود که نظم و نثرم در است و طبع من دریاست به لطف آ ب روان است طبع من لیکن به گاه قوت و کثرت چو آتش است و هواست اگر چه همچو گیا نزد هر کسی خوارم وگرچه همچو صدف غرق گشته تن بی‌کاست، عجب مدار زمن نظم خوب و نثر بدیع نه لل از صدف است و نه انگبین ز گیاست؟ به نزد خصمان گر فضل من نهان باشد زیان ندارد، نزدیک عاقلان پیداست شگفت نیست اگر شعر من نمی‌دانند که طبع ایشان پست است و شعر من والاست به چشم جد و حقیقت مرا نمی‌بینند؟ که نزد عقل مرا رتبت و شرف به کجاست؟ اگر چه چشمه‌ی خورشید روشن است و بلند چگونه بیند آن کش دو چشم نابیناست؟ به هیچ وجه گناهی دگر نمی‌دانند جز آن که ما را زین شهر مولد و منشاست اگر برایشان سحر حلال بر خوانم جز این نگویند آخر که کودک و برناست ز کودکی و ز پیری چه عار و فخر آید چنین نگوید آن کس که عاقل و داناست هزار پیر شناسم که منکر و گبر است هزار کودک دانم که زاهد الزهداست اگر عمید نیم یا عمیدزاده نیم ستوده نسبت و اصلم ز دوده‌ی فضلاست اگر به زهد بنازد کسی روا باشد ور افتخار کند فاضلی به فضل سزاست به اصل تنها کس را مفاخرت نرسد که نسبت همه از آدم است و از حواست مرا به نیستی ای سیدی چه طعنه زنی چو هست دانشم، از زر و سیم نیست رواست خطاست گویی در نیستی سخا کردن ملامت تو چه سودم کند که طبع، سخاست به بخل و جود کم و بیش کی شود روزی خطا گرفتن بر من بدین طریق خطاست اگر به نیک و بد من میان ببندد خلق جز آن نباشد بر من که از خدای قضاست ز بس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست تو حال و قصه‌ی من دان که حال و قصه‌ی من بسی شگفت‌تر از حال وامق و عذراست اگرچه بر سرم آتش ببارد از گردون ز حال خود نشوم، اعتقاد دارم راست گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است ثنا مر او را گویم که او سزای ثناست امیر غازی محمود سیف دولت و دین که پادشاه بزرگ است و خسرو والاست خجسته نامش بر شعرهای نادر من چو مهر بر درم است و چو نقش بر دیباست بدین قصیده که گفتم من اقتدا کردم به اوستاد لبیبی که سیدالشعراست بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت: « سخن که نظم دهند آن درست باید وراست» قصیده خرد ولیکن به قدر و فضل بزرگ به لفظ موجز و معنیش باز مستوفاست هر آن که داند داند یقین که هر بیتی از این قصیده‌ی من یک قصیده‌ی غراست چنین قصیده ز مسعود سعد سلمان خواه چنین قصاید مسعود سعد سلمان راست