عبید زاکانی (غزلیات)/بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست) از عبید زاکانی |
' |
بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست بیش از این قوت سرپنجهی هجرانم نیست کردهام عزم سفر بو که مسیر گردد میکنم فکر و جز این چاره و درمانم نیست روی در کعبهی جان کرده به سر میپویم غمی از بادیه و خار مغیلانم نیست سیل گو راه در او بند به خوناب سرشک غرق طوفان شده اندیشهی بارانم نیست سر اگر میرود از دست بهل تا برود سر سودای سر بی سر و سامانم نیست حسرت دیدن یاران جگرم سوخت عبید بیش از این طاقت نادیدن یارانم نیست