عبید زاکانی (غزلیات)/ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست) از عبید زاکانی |
' |
ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست پروای جان خویش و سر کاینات نیست از پیش یار اگر نفسی دور میشوم هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست در عاشقی خموشی و در هجر صابری این خود حکایتیست که در ممکنات نیست رندی گزین که شیوهی ناموس و رنگ و بو غیر از خیال باطل و جز ترهات نیست بگذار هرچه داری و بگذر که مرد را جز ترک توشه توشهی راه نجات نیست از خود طلب که هرچه طلب میکنی زیار در تنگنای کعبه و در سومنات نیست در یوزه کردم از لب دلدار بوسهای گفتا برو عبید که وقت زکوة نیست