حافظ (غزلیات)/دل از من برد و روی از من نهان کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (دل از من برد و روی از من نهان کرد) از حافظ |
' |
دل از من برد و روی از من نهان کرد | خدا را با که این بازی توان کرد | |
شب تنهاییم در قصد جان بود | خیالش لطفهای بیکران کرد | |
چرا چون لاله خونین دل نباشم | که با ما نرگس او سرگران کرد | |
که را گویم که با این درد جان سوز | طبیبم قصد جان ناتوان کرد | |
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من | صراحی گریه و بربط فغان کرد | |
صبا گر چاره داری وقت وقت است | که درد اشتیاقم قصد جان کرد | |
میان مهربانان کی توان گفت | که یار ما چنین گفت و چنان کرد | |
عدو با جان حافظ آن نکردی | که تیر چشم آن ابروکمان کرد |