خواجوی کرمانی (غزلیات)/ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه) از خواجوی کرمانی |
' |
ترک من هر لحظه گیرد با من از سر خرخشه زلف کج طبعش کشد هر ساعتم در خرخشه میکشد هر لحظه ابرویش کمان برآفتاب کی کند هر حاجبی با شاه خاور خرخشه ای مسلمانان اگر چشمش خورد خون دلم چون توانم کرد با آن ترک کافر خرخشه هر دم آن جادوی تیرانداز شوخ ترکتاز گیرد از سر با من دلخسته دیگر خرخشه هر چه افزون تر کنم با آن صنم بیچارگی او ز بی مهری کند با من فزونتر خرخشه راستی را در چمن هر دم به پشتیقدش میکند باد صبا با شاخ عرعر خرخشه عیب نبود چون مدام از بادهی دورم خراب گر کنم یک روز با چرخ بد اختر خرخشه چشمم از بهر چه ریزد خون دل بر بوی اشک کی کند دریا ز بهر للی تر خرخشه همچو خواجو بندهی هندوی او گشتم ولیک دارد آن ترک ختا با بنده در سر خرخشه