خواجوی کرمانی (غزلیات)/دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم) از خواجوی کرمانی |
' |
دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم چشمهی خون دل از چشم گشادیم و شدیم پشت بردنیی و دین کرده و جان در سر دل روی در بادیهی عشق نهادیم و شدیم تو نشسته بمی و مطرب و ما مست و خراب مدتی بر سر کوی تو ستادیم و شدیم چون دل خستهی ما رفت بباد از پی دل همره قافلهی باد فتادیم و شدیم همچو خواجو نگرفته ز دهانت کامی بوسه بر خاک سر کوی تو دادیم و شدیم