خواجوی کرمانی (غزلیات)/چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف) از خواجوی کرمانی |
' |
چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف در آب معقد فکن آن آتش نشاف گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست کهوی شب افتاد کنون نافهاش از ناف منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی بی جام مصفا نتواند که شود صاف میخوارهی سرمست بدنیا نکند میل دیوانهی مدهوش ز دانش نزند لاف صید صلحا می کند آن آهوی صیاد خون عقلا میخورد این غمزهی سیاف هر دم که شود درج عقیقت گهر افشان گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست بر وی چه بود گر بگشایی در اعطاف کام دل درویش جزین نیست که گه گاه در وی نگرد شاه جهان از سرالطاف آن به که زبان در کشم از وصف جمالت زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم گفتند که کس قلب نیارد برصراف خواجو بملامت ز درت باز نگردد عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف