خواجوی کرمانی (غزلیات)/به مهر روی تو در آفتاب نتوان دید
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (به مهر روی تو در آفتاب نتوان دید) از خواجوی کرمانی |
' |
به مهر روی تو در آفتاب نتوان دید ببوی زلف تودر مشک ناب نتوان دید دو چشم مست تو دیشب بخواب میدیدم ولی چه سود که آن جز بخواب نتوان دید اگر چه آب رخت عین آتشست ولیک فروغ آتش رویت در آب نتوان دید چو ماه مهر فروزت به زیر سایهی شب به هیچ روی مهی شب نقاب نتوان دید رخ تو در شکن زلف پرشکن دیدم اگر چه در شب تار آفتاب نتوان دید خواص چشمهی نوشت که جوهر روحست بیار باده که جز در شراب نتوان دید دل شکستهی خواجو خراب گشت و وراست که گنج عشق تو جز در خراب نتوان دید