خواجوی کرمانی (غزلیات)/چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد) از خواجوی کرمانی |
' |
چوعکس روی تو در ساغر شراب افتاد چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد بجام باده کنون دست می پرستان گیر چرا که کشتی دریا کشان درآب افتاد بسی بکوی خرابات بیخود افتادند ولی که دید که چون من کسی خراب افتاد چو کرد مطرب عشاق نوبتی آغاز خروش و ناله من در دل رباب افتاد بب چشم قدح کو کسی که دریابد مرا که خون جگر در دل کباب افتاد دل رمیدهی دعد آنزمان برفت از چنگ که پرده از رخ رخشندهی رباب افتاد خدنگ چشم تو در جان خاص و عام نشست کمند زلف تو درحلق شیخ وشاب افتاد نسیم صبح چودر گیسوی تو تاب افکند دل شکستهی خواجو در اضطراب افتاد