عطار (غزلیات)/تا تو خود را خوارتر از جملهی عالم نباشی
' | عطار (غزلیات) (تا تو خود را خوارتر از جملهی عالم نباشی) از عطار |
' |
تا تو خود را خوارتر از جملهی عالم نباشی در حریم وصل جانان یک نفس محرم نباشی عشق جانان عالمی آمد که مویی در نگنجد تا طلاق خود نگویی مرد آن عالم نباشی گر همه جایی رسیدی کی رسی هرگز به جایی تا تو اندر هرچه هستی اندر آن محکم نباشی گر نشان راه میخواهی نشان راه اینک کاندرین ره تا ابد در بند موج و دم نباشی گر تو مرد راه عشقی ذرهای باشی به صورت لیکن از راه صفت از هر دو عالم کم نباشی گر برانندت به خواری زین سبب غمگین نگردی ور بخوانندت به خواهش زین قبل خرم نباشی گر بهشت عدن بفروشی به یک گندم چون آدم هم تو از جو کمتر ارزی هم تو از آدم نباشی یکدم است آن دم که آن دم آدم آمد از حقیقت مرتد دین باشی ار تو محرم آن دم نباشی ذره در سایه نباشد تا نباشی تو در آن دم هم بمانی هم نمانی هم تو باشی هم نباشی کی نوازی پردهی عشاق چون عطار عاشق تا تو زیر پردهی این غم چو زیر و بم نباشی