فروغی بسطامی (غزلیات)/من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی) از فروغی بسطامی |
' |
من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی من و شوق تو اگر نور و اگر نیرانی من و زهر تو که هم زهری و هم تریاقی من و درد تو که هم دردی و هم درمانی جلوه کن جلوه که هم ماهی و هم خورشیدی باده ده باده که هم خلدی و هم رضوانی من و نقش تو که هم صورت و هم معنایی من و وصل تو که هم جانی و هم جانانی من سیه روز و سیه کار و سیه اقبالم تو سیه زلف و سیه چشم و سیه مژگانی نه همین دانهی خال تو ره آدم زد کز سر زلف سیه دامگه شیطانی آه اگر بر دل دیوانه ترحم نکنی تو که با سلسله زلف عبیر افشانی گر دل از نقطهی خال تو بنالد نه عجب عجب این است که در دایرهی امکانی مگر ای زلف ز حال دلم آگه شدهای که پراکنده و شوریده و سرگردانی گر پریشان شوی از زلف پری رخساری صورت حال فروغی همه یکسر دانی