فروغی بسطامی (غزلیات)/نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش) از فروغی بسطامی |
' |
نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش نه تاب آن که بپیچم به عنبرین رسنش به خون دیده نشاندهست گلرخی ما را که گل نشسته به خون از لطافت بدنش بتی دریده به تن جامهی صبوری من که سر به سر همه جان است زیر پیرهنش کسی رسانده به لب جان نازنین مرا که بر لب آمده جان ها ز حسرت دهنش مهی به روز سیاهم نشاند و میخواهم که روزگار نشاند به روزگار منش ز انجمن به چمن رو نهاد و میترسم که آفتی رسد از چشم نرگس چمنش سحر ز روی خود ای کاش پرده بردارد که باغبان زند آتش به باغ یاسمنش سزای قتل ندانم مگر وجودی را که وقت رفتن او جان نمیرود ز تنش یکی گذشته به صد نامرادی از در او یکی کشیده به بر، بر مراد خویشتنش دلم شکست و به یک بوسهاش درست نکرد ببین چه میکشم از پستهی شکرشکنش ستاده دوش فروغی به راه ماهوشی که پادشاه نشاند به صدر انجمنش ستوده ناصردین شه پناه روی زمین که آسمان همه جا گوش داده بر سخنش