فروغی بسطامی (غزلیات)/ای خوش آنان که قدم در ره میخانهی زدند
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (ای خوش آنان که قدم در ره میخانهی زدند) از فروغی بسطامی |
' |
ای خوش آنان که قدم در ره میخانهی زدند بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند به حقارت منگر بادهکشان را کاین قوم پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند خون من باد حلال لب شیرین دهنان که به کام دل ما خندهی مستانه زدند جانم آمد به لب امروز مگر یاران دوش قدح باده به یاد لب جانانه زدند مردم از حسرت جمعی که از آن حلقهی زلف سر زنجیر به پای دل دیوانه زدند بنده حضرت شاهی شدم از دولت عشق که گدایان درش افسر شاهانه زدند عاقبت یک تن از آن قوم نیامد به کنار که به دریای غمش از پی دردانه زدند هیچ کس در حرمش راه ندارد کانجا دست محرومی بر محرم و بیگانه زدند گرنه کاشانهی دل خلوت خاص غم تست پس چرا مهر تو را بر در این خانه زدند کس نجست از دل گم گشتهی ما هیچ نشان مو به مو هر چه سر زلف تو را شانه زدند آخر از پیرهن شمع فروغی سر زد آتشی را که نهان بر پر پروانه زدند