فروغی بسطامی (غزلیات)/کو جوانی که ز سودای غمت پیر نشد
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (کو جوانی که ز سودای غمت پیر نشد) از فروغی بسطامی |
' |
کو جوانی که ز سودای غمت پیر نشد کو وجودی که ز جان در طلبت سیر نشد مالکی نیست که در عهد تو مملوک نگشت کشوری نیست که در دست تو تسخیر نشد خاطری شاد از آن کوی شکرخند نشد گرهی باز از آن جعد گره گیر نشد حلق ما لایق آن حلقهی فتراک نگشت خون ما قابل آن قبضهی شمشیر نشد بخت برگشتهی من بین که ز مژگان کجش هدف سینهام آماجگه تیر نشد تا کنون صورتی از پرده نیامد بیرون که ز معنی رخش صورت تصویر نشد تا ز مجموعهی زلف تو پریشان نشدم مو به مو خواب پریشانم تعبیر نشد هیچ دیوانه ز سر حلقهی عشاق نخاست کز خم سلسلهات بستهی زنجیر نشد من از آن روز که بیچارهی عشق تو شدم چارهی کار من از نالهی شب گیر نشد اثر از نالهی شب گیر مجو در ره عشق که ز صدناله یکی صاحب تاثیر نشد سالک آن نیست که صد گونه ملامت نکشد عارف آن نیست که صد مرتبه تکفیر نشد در همه عالم ایجاد فروغی کس نیست که دلش رنجه ز سر پنجهی تقدیر نشد