فروغی بسطامی (غزلیات)/هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد) از فروغی بسطامی |
' |
هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد اول شکاف سینهی مرا نشانه کرد دستی که بر میان وصال تو میزدم تیغ فراق منقطعش از میانه کرد تا چشمم اوفتاد به شاهین زلف تو عنقای عشق بر سر من آشیانه کرد سیل غمت فتاد به فکر خرابیام چندان که در خرابه من جغد خانه کرد در ناف آهوان ختا نافه گشت خون تا جعد مشکبوی تو را باد شانه کرد هر سر خبر ز سر محبت کجا شود الا سری که سجدهی آن آستانه کرد تنها من اسیر خط و خال او شدم بس مرغ دل که صید بدین دام و دانه کرد تیغ ستم کشیده به سر وقت من رسید الحق که در حقم کرم بیکرانه کرد گفتم مگر ز باده به دامن نشانمش برخاست از میانه و مستی بهانه کرد منت خدای را که شراب صبوحیام فارغ ز ورد صبح و دعای شبانه کرد بی مهری از تو دید فروغی ولی مدام فریاد از آسمان و فغان از زمانه کرد