فروغی بسطامی (غزلیات)/زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد) از فروغی بسطامی |
' |
زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد خرمنی نیست که غمهای تو بر باد نداد خانهای نیست که سودای تو ویرانه نکرد آخرش چرخ به زندان مکافات کشید هر که را سلسلهی موی تو دیوانه نکرد شیخ تا حلقهی زنار سر زلف تو دید هیچ در دل هوس سبحهی صد دانه نکرد رخ افروختهات ز آتش هجرانم سوخت آن چه او کرد به من، شمع به پروانه نکرد خانه هستیش از سیل فنا ویران باد هر که از روی صفا خدمت میخانه نکرد نه عجب گر بکند دست قضا ریشهی او هر حریفی که می از شیشه به پیمانه نکرد آگهی هیچ ز کیفیت مستانش نیست آن که در پای قدح نعرهی مستانه نکرد پی به سر منزل مقصود فروغی نبرد آن که جان را به فدای سر جانانه نکرد