فروغی بسطامی (غزلیات)/شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد) از فروغی بسطامی |
' |
شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد دماغ جان مرا تا سحر معطر کرد خیال دانهی خال مهی اسیرم ساخت که صید مرغ دل از جعد دام گستر کرد شهید خنجر مژگان شاهدی شدهام که زنده کشتهی خود را به زخم دیگر کرد مخور فریب نگاهش اگر مسلمانی که هر چه کرد به من آن دو چشم کافر کرد به جان رسیدهام از دست سادهلوحی دل که یار وعده خلاف آن چه گفت باور کرد سراغی از دل گم گشته دوش میکردم اشارتی به خم طرهی معنبر کرد یکی ز حسرت روی تو چاک بر دل زد یکی ز دامن کوی تو خاک بر سر کرد یکی ز یاد قدت سرگذشت طوبی گفت یکی ز شوق لبت گفتگوی کوثر کرد یکی رخ تو شباهت به ماه تابان داد یکی دهان تو نسبت به تنگ شکر کرد یکی ز خط خوشت خانه را معطر ساخت یکی ز ماه رخت دیده را منور کرد گرفت زلف سیه تا رخ تو را گفتم غلام زنگی شه روم را مسخر کرد ستوده خسرو بخشنده ناصرالدین شاه که قطره را کف جودش محیط گوهر کرد شها ثنای تو در دست قدسیان افتاد که هر چه بنده نوشتم فرشته از بر کرد فروغ طبع فروغی گرفت عالم را که مدح ذات تو را آفتاب دفتر کرد