فروغی بسطامی (غزلیات)/گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد) از فروغی بسطامی |
' |
گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد من و نظارهی باغی که بهاران آنجا خاک را خون شهیدان تو گلگون دارد من دیوانه و زلف تو گرفتن، هیهات زان که این سلسله صد سلسله مجنون دارد در خور خرمی هر دو جهان دانی کیست آن که از دست غمت خاطر محزون دارد گرچه خوبان به ستم شهرهی شهرند اما دل سنگین تو کین از همه افزون دارد میتوان یافت ز خون باری چشم مردم که لب لعل تو دل های جگر خون دارد در وجودی که تویی کی ره صحرا گیرد در درونی که تویی کی سر بیرون دارد هر کجا جلوهی بالای تو باشد به میان راستی سرو کجا قامت موزون دارد نه همین فتنهی چشم تو فروغی تنهاست چشم فتان تو یک طایفه مفتون دارد