فروغی بسطامی (غزلیات)/هر سر که به سودای خط و خال تو افتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (هر سر که به سودای خط و خال تو افتد) از فروغی بسطامی |
' |
هر سر که به سودای خط و خال تو افتد چون سایه همه عمر به دنبال تو افتد واقف شده از حال شهیدان تو در حشر هر دیده که بر نامهی اعمال تو افتد آن چشم که بندد نظر از منظر خورشید چشمی است که بر جلوهی تمثال تو افتد آن کار که جز دادن جان چاره ندارد کاری است که با غمزهی قتال تو افتد هر کس که خبر شد ز گرفتاری من گفت بیچاره اسیری که به احوال تو افتد ای مرغ دل ار باخبر از لذت دامی میکوش به حدی که پر و بال تو افتد ای خواجه گر این است طبیب دل عشاق مشکل که به فکر دل بدحال تو افتد فالی بزن ای دل ز پی دولت وصلش باشد که خود این قرعه به اقبال تو افتد از شعلهی آه تو فلک سوخت فروغی آتش به سراپردهی آمال تو افتد