فروغی بسطامی (غزلیات)/من کیم، پروانهی شمعی که در کاشانه نیست
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (من کیم، پروانهی شمعی که در کاشانه نیست) از فروغی بسطامی |
' |
من کیم، پروانهی شمعی که در کاشانه نیست خانهام را سوخت بی باکی که او در خانه نیست دست همت را کشیدم از سر دنیا و دین هر کسی را در طلب این همت مردانه نیست از پس رنجی که بردم در وفا آخر مرا دامن گنجی به چنگ آمد که در ویرانه نیست می گساران فارغند از فتنه دور زمان کس حریف آسمان جز گردش پیمانه نیست سبحدهی صد دانه از بهر حساب ساغر است ور نه یک جو خاصیت در سبحهی صد دانه نیست گریهی مستانه آخر عقدهام از دل گشود خندهی شادی به غیر از گریهی مستانه نیست نقد زاهد قابل آن شاهد زیبا نشد زان که هر جان مقدس در خور جانانه نیست تا غم دلبر درآمد خرمی از دل برفت زان که جای آشنا سر منزل بیگانه نیست در غم آن نوش لب افسانهی عالم شدم وین غم دیگر که تاثیری در این افسانه نیست گفتم از دیوانگی زلفش بگیرم، عشق گفت لایق این حلقهی زنجیر هر دیوانه نیست تا فروغی پرتو آن شمع در محفل فتاد هیچ کس از سوز من آگه به جز پروانه نیست