فروغی بسطامی (غزلیات)/در سینه دلت مایل هر شعلهی آهی است
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (در سینه دلت مایل هر شعلهی آهی است) از فروغی بسطامی |
' |
در سینه دلت مایل هر شعلهی آهی است در سیم سفید تو عجب سنگ سیاهی است جان از سر میدان تو بیرون نتوان برد کز صف زده مژگان تو هر گونه سپاهی است یک باره نشاید ز کسی چشم بپوشی کاسوده دل از چشم تو گاهی به نگاهی است فریاد که دل در سر سودای تو ما را انداخت به راهی که برون از همه راهی است گر شاهد درد دل عاشق رخ زرد است در دعوی عشق تو مرا طرفه گواهی است از خط تو مهر کهنم تازه شد امروز نازم سر خطت که عجب مهر گیاهی است چون خون مرا تیغ تو هر لحظه نریزد کز عشق توام هر نفسی تازه گناهی است هرگز نکشم منت خورشید فلک را تا بر سر من سایهی کج کرده کلاهی است در کوی کسی عشق فکندهست به چاهم کز هر طرفش یوسفی افتاده به چاهی است اندیشهای از فتنهی افلاک ندارد آن را که ز خاک در میخانه پناهی است گویند فروغی که مه و سال تو چون است در مملکت عشق نه سالی و نه ماهی است