فروغی بسطامی (غزلیات)/یا رب این عید همیون چه مبارک عید است
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (یا رب این عید همیون چه مبارک عید است) از فروغی بسطامی |
' |
یا رب این عید همیون چه مبارک عید است که بدین واسطه دل دست بتان بوسیدهست گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد پس چرا از گرهی زلف زره پوشیدهست شاخی از سرو خرامندهی او شمشادست عکسی از عارض رخشندهی او خورشیدست نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیدهست دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت که از آن خاطر هر تنگدلی رنجیدهست مطرب از گوشهی چشمت چه نوایی سر کرد که به هر گوشه بسی کشته به خون غلطیدهست تنگ شد در شکرستان دل طوطی گویا دهن تنگ تو بر تنگ شکر خندیدهست دل یک سلسله دیوانه به خود میپیچد تا که بر گردنت آن مار سیه پیچیدهست حلقهی زلف تو را دست صبا نگرفته است ذکر سودای تو را گوش کسی نشنیدهست با وجود تو نمانده است امیدی ما را که رخ خوب تو دیباچهی هر امیدست عید فرخندهی عشاق به تحقیق تویی که سحرگه نظرت منظر سلطان دیدهست انبساط دل آفاق ملک ناصر دین که بساط فلک از بهر نشاطش چیدهست آن که از بخت جوان تا به سر تخت نشست خاک پایش ز شرف تاج سر جمشیدست تیغ او روز وغا گردن خصم افکندهست دست او گاه سخا مخزن زر پاشیدهست آفتاب فلک جود فروغی شاه است که فروغش به همه روی زمنی تابیدهست