فروغی بسطامی (غزلیات)/تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست) از فروغی بسطامی |
' |
تا طرف نقاب از رخ رخشان تو برخاست خورشید فلک از پی فرمان تو برخاست تا تنگ دهان را به شکر خنده گشودی طوطی به هوای شکرستان تو برخاست بر افسر شاهان سرافراز نشیند هر گرد که از گوشهی دامان تو برخاست داغی است که در سینهی صد چاک نهفتند هر لاله که از خاک شهیدان تو برخاست در کار فروبسته عشاق فکندند هر عقدهی که از زلف پریشان تو برخاست صد ولوله در مردم صاحب نظر انداخت هر فتنه که از نرگس فتان تو برخاست بر خاک فشاند آب رخ مشک ختن را هر نافه که از طرهی پیچان تو برخاست در انجمن باده کشانش ننشانند پیمانهکشی کز سر پیمان تو برخاست تا سرزده خورشید جهانتاب ز مشرق خورشید فروغی ز گریبان تو برخاست