مثنوی معنوی/رنجور شدن اوستاد به وهم

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۵۰ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دفتر سوم مثنوی (رنجور شدن اوستاد به وهم)
از مولوی
'


گشت استا سست از وهم و ز بیم بر جهید و می‌کشانید او گلیم خشمگین با زن که مهر اوست سست من بدین حالم نپرسید و نجست خود مرا آگه نکرد از رنگ من قصد دارد تا رهد از ننگ من او به حسن و جلوه‌ی خود مست گشت بی‌خبر کز بام افتادم چو طشت آمد و در را بتندی وا گشاد کودکان اندر پی آن اوستاد گفت زن خیرست چون زود آمدی که مبادا ذات نیکت را بدی گفت کوری رنگ و حال من ببین از غمم بیگانگان اندر حنین تو درون خانه از بغض و نفاق می‌نبینی حال من در احتراق گفت زن ای خواجه عیبی نیستت وهم و ظن لاش بی معنیستت گفتش ای غر تو هنوزی در لجاج می‌نبینی این تغیر و ارتجاج گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم ما درین رنجیم و در اندوه و گرم گفت ای خواجه بیارم آینه تا بدانی که ندارم من گنه گفت رو مه تو رهی مه آینت دایما در بغض و کینی و عنت جامه‌ی خواب مرا زو گستران تا بخسپم که سر من شد گران زن توقف کرد مردش بانگ زد کای عدو زوتر ترا این می‌سزد