فروغی بسطامی (غزلیات)/ترک چشم تو بیارست صف مژگان را
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (ترک چشم تو بیارست صف مژگان را) از فروغی بسطامی |
' |
ترک چشم تو بیارست صف مژگان را تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل که خرابی نرسد مملکت ویران را گر نبودی هوس نقطهی خالت بر سر پشت پایی زدمی دایرهی امکان را شد فزون بس که خریدار لبت میترسم که نبندند به جان قیمت این مرجان را چارهی زلف زره ساز تو را نتوان کرد گرچه از آتش دل نرم کنی سندان را چون تو زنار سر زلف نهی بر سر دوش حق پرستان به سر کفر نهند ایمان را گر تو زیبا صنم از دیر درآیی به حرم کافر آن است که آتش نزند قرآن را دام آدم شد اگر دانهی خالت نه عجب که به یک غمزه زدی راه دو صد شیطان را دل من تاب سر زلف تو دارد آری کس بجز گوی تحمل نکند چوگان را خواجه مشفق اگر دست به شمشیر کند بنده آن است که از سر ببرد فرمان را زینهار از سرمیدان غمش زنده مرو سخت بر خویش مکن مرحله آسان را دستی از دامن آن ترک فروغی نکشم تا که آلوده به خونم نکند دامان را