فروغی بسطامی (غزلیات)/دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را) از فروغی بسطامی |
' |
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را وز مژه آب دادهام باغ نچیدهی تو را قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین پشت خمیده مرا، قد کشیدهی تو را قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهی تو را شام نمیشود دگر صبح کسی که هر سحر زان خم طره بنگرد صبح دمیدهی تو را خسته طرهی تو را چاره نکرد لعل تو مهره نداد خاصیت، مار گزیدهی تو را ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام شکر خدا که دوختم جیب دریدهی تو را دست مکش به موی او مات مشو به روی او تا نکشد به خون دل دامن دیدهی تو را باز فروغی از درت روی طلب کجا برد زان که کسی نمیخرد هیچ خریدهی تو را