انوری (غزلیات)/داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۴۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | انوری (غزلیات) (داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم) از انوری |
' |
داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم وز تو بجز غم تو نصیبی دگر ندارم هستم به خاکپای و به جان و سرت به حالی کامروز در غم تو سر پای و سر ندارم منمای درد هجر از این بیشتر که دانی از حد گذشت و طاقت ازین بیشتر ندارم دردا که بر امید وصال تو در فراقت از من اثر نماند و ز وصلت اثر ندارم ای جان و دل ببرده و در پرده خوش نشسته هان تا ز روی راز نهان پرده برندارم اشک چو سیم دارم و روی چو زر ازین غم کاندر خور جمال و رخت سیم و زر ندارم دارم ز غم هزار جگر خون و انوری را شب نیست تا به خون جگر دیده تر ندارم