سنایی غزنوی (غزلیات)/روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم) از سنایی غزنوی |
' |
روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم آن روز دل خلق و سر خویش ندارم چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین چون طاقت هجرت من درویش ندارم در مجمرهی عشق و غمت سوخته گشتم زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم تا سلسلهی عشق تو بربست مرا دست جز سلسله بر دست دل ریش ندارم زان غمزهی غماز غم افزای تو بر من اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم