فروغی بسطامی (غزلیات)/ایمن از تیر نگاه تو دل زاری نیست
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (ایمن از تیر نگاه تو دل زاری نیست) از فروغی بسطامی |
' |
ایمن از تیر نگاه تو دل زاری نیست مردم آزارتر از چشم تو بیماری نیست باز در فکر اسیران کهن افتادی به کمند تو مگر تازه گرفتاری نیست کی تواند که به سر تاج سلیمانی زد هر که از لعل تواش خاتم زنهاری نیست هر گز آن دولت بیدار نصیبش نشود هر که را وقت سحر دیدهی بیداری نیست دامن گوهر مقصود به دستش نفتد هرکه را در دل شب چشم گهرباری نیست قدمی بیش نماندهست میان من و دوست لیکن از ضعف مراقوت رفتاری نیست ای که گفتی غم دل در بر دلدار بگو خود چه گویم که مرا قدرت گفتاری نیست کاشکی بار غمش بر کمر کوه نهند تا بدانند که سنگینتر از این باری نیست گاهی از حضرت معشوق نگاهی بکند خوش تر از مشغلهی عشق دگر کاری نیست یار از پرده هویدا شد و یاران غافل یوسفی هست دریغا که خریداری نیست اثری در نفس پیر مغان است ار نه سبحهی شیخ کم از حلقه زناری نیست از لب ساقی سر مست فروغی ما را نشهای هست که در خانه خماری نیست